وقتی برای اولینبار اسمش را شنیدم اصلاً باور نمیکردم چیزهایی که دربارهاش میگویند حقیقت داشته باشد. شروع این داستان برمیگردد به 54 ماه پیش، به اوایل پائیز. از آن روز تا حالا زیاد سراغ او را گرفتیم اما انگار هرچه بیشتر دنبالش میگشتیم، کمتر پیدایش میکردیم؛ یک روز رفته بود خرید، یک روز کسی در خانهشان را باز نمیکرد، یک روز رفته بود تهران.... ما هم که بدجوری روی این سوژه پیله کرده بودیم، شمارهمان را دادیم به همسایه «ننه آبی» تا هر وقت در محل آفتابی شد، ما را خبر کند.
این اتفاق درست همین هفته افتاد و ما مهمان خانه ننه آبی شدیم و فهمیدیم همه آن حرفها حقیقت داشته؛ اینکه او تنها زنی است که میتواند وارد استادیوم آزادی شود، اینکه او 40 سال است در باشگاه استقلال بزرگ شده و زندگی کرده است، اینکه «ننه آبی» هنوز دلش جوان است و مثل آدمهای 20 ساله هنوز شوق تشویق تیم محبوبش «استقلال» را دارد. شوق رنگ آبی در تمام وجودش رخنه کرده است تا جایی که میگوید: خون من آبی است! این شما و این هم گفتگوی روزنامه خراسان با ننه آبی.
رنگ خدا؟!
وقتی از ننه آبی میپرسم چند سال است که فوتبال را دنبال میکند، با همان لحن صمیمیاش جواب میدهد: از بچگیا. از همون بچگیا آبیام. از بچگیا همه میگفتن تو آبیای یا قرمز؟ من میگفتم من آبیام، خدا آبیه منم آبیام!...
ادامه مطلب |